our little world

Here whale's could fly :)

هوم

کاش میشد ی دختره نوجوونه الکی غمگین نبودم!!!

کاش ناراحتیام چن سال دگ خنده دار نمیشدن...

کاش میشد اصن ناراحتیی نباشه

خسته کنندس

میخوام بزرگ شم

فقط بزرگ شم

مث ال احمق نباشم

فق میخوام بزرگ شم...

  • ۷ like
  • ۴ comment
    • روجی ؛
    • پنجشنبه ۵ فروردين ۰۰

    هرهارهیرهور

     

    یکم خودنمایی 👁👅👁

     

     

     

    اینم نیمکت کناری ای ک دهن خدمو باش سرویس کردم 😂😂😂👁👅👁

  • ۴ like
  • ۰ comment
    • روجی ؛
    • يكشنبه ۱ فروردين ۰۰

    هم

    گاهی اوقات توی ی لحظه

    وسط شاد بودن

    وسط ارامش

    بنگ

    یهو همه چی خط خطی میشه

    سیاه میشه

    ناخوداگاه گریه!!!!!!

    وحشتناکم

    واسه خودم

    عجیبم

    واسه دیگران

    تولدم واسه چی بود ؟

    واسه هیچی بودن؟

    هرچیزی ک توش خوبم....هیچیه

    بلدیم نابلدیه

    من خیلی عقبم

    من واقعن چیم ؟ چرا انق بچم ؟

    اصاب خورد کنه....خسته کنندس....

     

  • ۴ like
  • ۰ comment
    • روجی ؛
    • يكشنبه ۱ فروردين ۰۰

    هنمیتیپتیپتپینخی نخجن خجی

    میخواسم این وبمم ی حالی بدم بش جر

    گاهی برای همه چیز ی شروع جدید لازمه...

    عید چیز خاصی نیس

    چهارفصله پشت سر هم میره و میاد اولی اخری نداری...

    ولی اینکه عیدو بهونه کنیم برای خودمون واسه ی تغییر خیلی میتونه خوب باشه

    پس ب جای تبریک اضافه گفتن

    در خونه روحتونو باز کنین

    تمیزش کنین

    و قسمتاییش ک خراب شده رو تعویض کنیم >"<

  • ۳ like
  • ۱ comment
    • روجی ؛
    • شنبه ۳۰ اسفند ۹۹

    نم

    دلم میخواد جیغ بزنم بگم تو ن

    تو دگ ن

    دلم میخواد طوری جیغ بزنم ک گوش فلک کر شع

    ول هیچ انسانی نشنوه

    حالم بده 😂😂😂😂😂

  • ۲ like
  • ۳ comment
    • روجی ؛
    • جمعه ۲۹ اسفند ۹۹

    وقتی...

    وقتی ادم خودش محتوی ای نداشته باشه

    وقتی خودش پوچ بشه

    نمیتونین ازش توقع رفتار و حرفای پر محتوی داشته باشین

    فق بزارین بگذره

    دوبارع خودشو پیدا کنه

    شاید اون فق غرقه نگاه کردن ب نیمکت کناری خالیش بوده

    و وقت نکرده ب دستای یخ زده خودش گرما بده‌...

    ربطشو...خودتون پیدا کنین

    توضیح دادنی نیست....

  • ۲ like
  • ۵ comment
    • روجی ؛
    • پنجشنبه ۲۸ اسفند ۹۹

    ^^

    احمقانه نیست ؟

    گاهی فکر میکنم متولد شدی تا من دوستت داشته باشم...‌

    گاهی مانند احمقی به نیمکت کناری خود می نگرم

    و دیگر کسی برای کج کردن سرش نیست

    دیگر کسی برای تکان دادن موهایش نیست

    انجا دیگر هیچ چیزی برای دیدن نیست....

  • ۶ like
  • ۰ comment
    • روجی ؛
    • چهارشنبه ۲۷ اسفند ۹۹

    what are you afraid of ?

    از چی میترسی ؟

    از چی فرار میکنی ؟

    اینجا فرصتی برای ترسیدن نیست...

    اینجا وقتی برای فرار نیست....

     

     

     

    از چ چیزی خیلی میترسین ؟ :-)

  • ۱ like
  • ۱۰ comment
    • روجی ؛
    • دوشنبه ۲۵ اسفند ۹۹

    :)

    باد زمستانی در میان شاخه های پیر درختان می وزید..

    زمین هنوز از باران روز قبل نمناک بود

    اشکی روی گونه ای سر نمیخورد

    خشمی در وجودی نمی دوید

    عشقی در قلبی جوانه نمیزد

    هیچ چیز آنگونه که باید می بود، یا حداقل دیگران فکر میکردند باید باشد نبود..

    خانواده ی خوب...زندگی خوب...جسمه سالم...کار با حقوق بالا...مردم میپرسیدند: تو که همه ی اینارو داری! دیگه مشکلت چیه ؟

    اما هرگز نپرسیدند حال روحت چطور است ؟ 

    زنگ خانه اش همیشه درحال صدا دادن بود اما هرگز کسی در خانه روحش را نزد، مهمان وجودش نشدند...

    در نگاهش انسان فقط باری اضافی بود بر دوش هم نوع خود...شاید اطرافیانش اینگونه دیدگاهی به وجود اورده بودند

    کسی نمیفهمید...مردی که لباس های رنگی می پوشید اما حال خوبی نداشت ؟

    شاید به گونه ای تقصیر او بود!

    شاید تقصیر او بود که سیاه و سفید و صورتی و قرمز برایش متفاوت نبودند

    شاید تقصیر او بود که ماهی های بیرون از اب برایش زیبا تر از ماهی های درون اب بودند

    تقصیر او بود ؟

    اگر عاشقی ای وجود داشت...او عاشق نبودن بود..

    بعد از مدت زیادی بودن

    بعد از مدت ها تنفس

    میخواست لحظه ای حبس کند بودن را در قفسی از نفس نکشیدن...

    میخواست بودن را با نبودن اغازی دوباره بخشد

    اما حتی نبودن نیز انقدر جذاب نبود که بخواهد نباشد

    شبی پر از سرما..پر از سکوت

    و درمیان اسمانی خالی از ستاره...اسمانی پر از ابرهای روشن

    بینگ

    بنگ

    بینگ

    بنگ

    بینگ

    Twinkle, twinkle, little star
    How I wonder what you are
    Up above the world so high
    Like a diamond in the sky :)

     

    خواندن و رقصیدن..میان انبوهی از ادم ها..نگاه های متعجب...

    لحظه ای ایستاد...هیسسس!!!

    به اسمان نگاه کرد

    زیادی تاریک بود...

    دست هایش را پشت سرش گذاشت...در میان خیابان دراز کشید

    When he nothing shines upon
    Then you show your little light
    Twinkle, twinkle, all the night...

     

    چشمک بزن ستاره..ستاره..چشمک بزن...چشمک بزن...

    ستاره ای از پشت ابرها بیرون امد
    ستاره کوچولو...چشمک بزن...برام چشمک بزن...

    خندید

    اسوده خندید

    و برای لحظه ای کوتاه 

    و برای ثانیه ای ساکت

    دور از هیاهو

    دور از ادمها

    دور از ستاره ها...

    چشمانش را بست..

    خوابید

    فقط خوابید

    در خواب روحش را به ستاره ها هدیه کرد...

    شب نورانی شد

    ستاره ها چشمک زنان بیرون امدند

    جسمش نیز به یادگار ماند برای کسانی که شاید برای لحظه ای کوتاه دوستش داشتند...

     

    تویینکل تویینکل لیتل استار...

    هو ای واندر وات یو ار...

     

     

    ببخشید اگ دوسش نداشتین ولی این اولین نوشته ایه ک خودم نوشتم و میپرستمش ^^

  • ۴ like
  • ۳ comment
    • روجی ؛
    • دوشنبه ۲۵ اسفند ۹۹

    ادم ها

    ادم ها

    ادم ها

    ادم ها...

    نابودی

    وجود

     

    زخم 

    مرحم

     

    دشمنی

    دوستی

     

    سکوت

    فریاد

     

    گریه..

    لبخند

     

    بود

    نبود

     

    ادمها همه چیزند...

    ادمها هیچ نیستند....

  • ۲ like
  • ۳ comment
    • روجی ؛
    • دوشنبه ۲۵ اسفند ۹۹