our little world

Here whale's could fly :)

نوشتن؟

به نام خداوندِ گل های سپید و سیاه

 

 

اینجا...کسی هست که به نوشتن علاقه داشته باشه؟

یا کسی هست که بنویسه ؟

چ سبکی مینویسین ؟

۵ نظر ۷ موافق

هرجا چراغی روشنه...

هرجا چراغی روشنه..از ترسِ تنها بودنِ

ای ترسِ تنهاییِ من!

اینجا چراغی روشنه D;

۲ نظر ۹ موافق

اخرین قطره ی اشک..

برای لحظات اخر با چشمانی کم سو به مرد رو به رویش نگریست...

"تو بهم قول دادی تا وقتی میمیرم ببوسیم.."

اشکی از چشمان مرد پایین ریخت..با لبخندِ دردناکی لب زد 

"قولمو پس میگیرم..میخوام تا لحظه ای که خدا هدیه زندگیمو ازم پس بگیره بهت نگاه کنم"

"زیر قولت نزن من روی قولام حساسم"

اشکان مرد دیگر قطره قطره بر صورتش فرو نمیریخت..بلکه مانند سیلی خروشان گونه اش را خیس میگرد..."هیششش..هیچی نگو..بزار نگات کنم خب ؟ بزار صورتتو حفظ کنم"

پسر بی توجه به خشکی لب هایش خندید و همین باعثِ پاره شدنِ انها شد..خون از میان ترک های لب هایش فرار کرد و انها را با رنگ سرخ زیبایی بخشید..غم بخشید..درد بخشید.." از این کلیشه ها خوشم نمیاد مردِ من..منو ببوس..ب جای صورتم لب هام رو حفظ کن..منو ببوس و قلبمو به اتیش بکش..مغزمو به انجماد برسون...جسممو در بر بگیر"

هقی از میان لب های مرد خارج شد..سرش را پایین برد و لب هایش ارام و با لطافت لب های خیس و بی جانِ پسر را لمس کرد..اشک هایش گونه ی پسرک را می شست و لب هایش خون روی لب هایش را پاک میکرد..اما وجودش..وجودش پسرک را اتش میزد....وجودش پسرک را در بودن غرق میکرد و سپس با مقداری نبودن نجاتش میداد..

لب هایش را روی لب های پسر رقصاند..ارام و خسته..

پسرک در زیر دست هایش..درست روی چمن های سبز و خشکِ حیاطِ پشتیِ خانه شان بی جان لب هایش را تکان داد..

نامِ عشق را بر روی لب های مرد مهر زد..و اخرین قطره ی اشکش برگی را خیس کرد..اخرین قطره ی اشکش به خاک نفوذ کرد و بی توجه به اینکه شوری خاکِ باغِ مورد علاقه اش را..خاکِ باغِ گل های همیشه زنده اش را ضعیف می کرد تا اعماق ان فرو رفت..

مرد اشک ریخت..

مرد پسرکش را در اغوش کشید..

مرد لبخند زد..

مرد نابود شد

و همه و همه..برای این بود که دیگر کسی برای اب دادن به گل های حیاطِ پشتی نبود..

ماه ها بعد گل ها خشک شدند..

علف های هرز رشد کردند..

خاک بی جان شد

و هیچکس نمیدانست که اینها همه نشات گرفته از اخرین قطره ی اشکِ پسرک بودند..

هیچکس نمیدانست..

۰ نظر ۱۰ موافق

دستای تو...

ای که بی تو خودمو تک و تنها می‌بینم

 

هر جا که پا میذارم تو رو اونجا می‌بینم

 

یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود

 

قصه‌ی غربت تو قد صد تا قصه بود

 

یاد تو هر جا که هستم با منه

 

داره عمر منو آتیش میزنه

 

تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد

 

گونه‌های خیسمو دستای تو پاک می‌کرد

 

حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب

 

چرا بیصدا شده لب قصه‌های خوب

 

من که باور ندارم اون همه خاطره مرد

 

عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد

 

آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده

 

انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده

 

یاد تو هرجا که هستم با منه

 

داره عمر منو آتیش میزنه

 

 

 

نتونسم خودمو کنترل کنم و کلشو گذاشم :}

۲ نظر ۱۰ موافق

Maybe...

Up all night on another red eye
I wish we never learned to fly


Maybe we should just try
To tell ourselves a good lie
I didn't mean to make you cry

 

۰ نظر ۷ موافق

گناه..

_روزی از من نیز خواهند پرسید گناهت چه بود ؟

چه گویم ؟ 

گناهم چ بود؟

گناهم عاشقی بود ؟ من ک عاشق نشدم...

گناهم ظلم بود ؟ من ک ظلم نکردم...

گناهم چه بوده که خود نیز از وجودش بی خبرم ؟

_شاید گناهت زنده ماندن بوده...

۸ نظر ۷ موافق

اسمان..

قطره های باران ارام ارام از لبه پنجره پایین میچکیدند

ان قدر ارام که ثانیه برای رسیدن به دقیقه خیلی انتظار میکشید!

با چشمانی به رنگ شب

به اسمان ابری نگاه میکرد

اسمانی که همانند او طوفانی بود

گویی اسمان غم چشمانش را فهمیده بود

چشمان تاریکش ابری شد

خیلی بی دلیل در انبوهی از دلیل!

اسمان بیا..تا باهم طوفانی شویم!

sakura

۱ نظر ۱۰ موافق

گفتند...

گفتند برای عاشقی قانون بذارید...

گفتیم بی قانونی...

گفتند برای عاشقی مرز بذارید..

گفتیم بی مرزی...

گفتند برای عاشقی محدوده بذارید...

گفتیم پرواز...

گفتند عاشقی را معنا کنید...

گفتیم دیوانگی...:{}

۲ نظر ۷ موافق

...

وب حذف شع یا تغییر ماهیت بدع ؟ ;]

۲ نظر ۴ موافق

اگر دوست دارین...

قسمتی از متن یا شعری که خیلی دوسش دارین رو بزارین اینجا =)

۱۰ نظر ۱۰ موافق
اینجا ؟
بیا نگاه کن!
اینجا همه چیز امکان پذیره!
اینجا دیدگاه های مختلف پذیرفته میشن...
اینجا تو هرجوری باشی قبولت میکنیم :)
پس...
خوش اومدی ^^
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان